ناگهان یکی داد زد: گنبد معلوم شد!
صدای باز شدن در کوپه ها یکی پس از دیگری اومد... تو اون همهمه تنها جملهای که به وضوح شنیده میشد این بود: السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. مسافرها با ذوق و شوق اولین سلام رو از توی واگن قطار دادن...
یکباره یاد حرف دوستم افتادم که دم رفتن بهم گفته بود: چشمات طلایی شد، التماس دعا! اونموقع دقیق نفهمیدم چی گفت، فقط با لبخند گفتم: باشه حتما.
گنبد طلایی و که دیدم، تازه معنی حرفش و فهمیدم... اشک تو چشمام جمع شد...
از طرف اون و همه عاشقهای امام رضا که دوست داشتند همچین شب و روزی مشهد باشند، سلام دادم:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقی النّقی و حُجَّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.